جدول جو
جدول جو

معنی پیش کنی - جستجوی لغت در جدول جو

پیش کنی
پیش کندن، کندن زمین یا شخم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی کنی
تصویر پی کنی
عمل پی کننده، کندن جای شفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش جنگ
تصویر پیش جنگ
آنکه پیش از دیگران به دشمن حمله کند، کسی که در نبرد پیشی کند، سپاهیانی که در صف جلو به سوی مواضع دشمن بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بینی
تصویر پیش بینی
احتیاط، عاقبت اندیشی، مآل اندیشی، حزم، غیب گویی، پیشگویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بند
تصویر پیش بند
پارچه ای که هنگام کار کردن جلو سینه و دامن خود می بندند، پیش دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسی که به آینده فکر کند، عاقبت اندیش، کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
پیش رو، جلو رو، برابر، رو به رو
فرهنگ فارسی عمید
سلام نظامی و ادای احترام از طرف سرباز نسبت به افسر که با حرکت دادن تفنگ و نگه داشتن آن در پیش روی خود و به حالت خبردار صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
جلو امام پیش پا، آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور، ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است. یا پیش پای کسی بر خاستن، بر پا ایستادن برای تعظیم وی: سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. (تاثیر آنند. لغ)، یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن، هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش از دیگران با حریف جنگ کند و منتظر امداد و اعانت نباشد کسی که در رزم پیشی کند در سپه که چو تو میر پیش جنگ بود اگر ز پیل بترسد برو بود تاوان. (فرخی)، آن حصه از لشکر که در مقدمه لشکری بزرگ است سوارانی که در صف پیشین نبرد جای گیرند: با وجود کثرت سپاه و قلت غازیان رزمخواه بمجرد آنکه آواز نفیراز عقب قلب بر آمد و دلاوران پیش جنگ دلیرانه پیش آمدند پای ثبات و قرارشان متزلزل گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بند
تصویر پیش بند
پیش دامن، پیش سینه
فرهنگ لغت هوشیار
جلوگیری پیش گیری دفع، تهیه و حاضر کردن وسایل برای کاری تمهید: فلان برای مرافعه خود پیش بندی خوبی کرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسیکه به آینده فکر کند
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیش بین عاقبت اندیش دوراندیشی آخربینی: خردمنددی و پیش بینی بود توانایی و پاک دینی بود. (فردوسی) توضیح پیش بینی حدس زدن وقایع آینده است از علل و اسباب و قراین موجودمثلا یک پزشک گاهی از دیدن احوال بیماری میتواند بگوید که از بهبود خواهد یافت یا خواهد مرد. در جنگی که میانه دو دولت در میگیرد از اندازه نیروی آن دو و پافشاری سپاهیان و غیره میتوان گفت فاتح کیست و مغلوب که ک و آن در اصل با پیشگویی که از پیش گفتن وقایع آینده از طریق علوم مکنونه است فرق دارد. ولی پیش بینی بمعنی اخیر هم آمده. دور بینی گویا در مورد علم اخلاق بهتر است و پیش بینی در مورد عمل و (امور) مادی. پیش بینی اصلا اعم است و شامل پیشگویی و اخبار قبل الوقت هم گویا میشود مثلا من باران این ماه را بواسطه شدت گرمای ماه گذشته پیش بینی کرده بودم یا من این جنگ را بواسطه کثرت رقابت انگلیس وآلمان پیش بینی کرده بودم، حزم احتیاط احتیاط کاری: سلیمان را از حزم و بیداری و احتیاط و هشیاری و پیش بینی برمک عجب آمد. و دل روی خوش کرد، دانایی، دریافت و گفتن حوادث قبل از وقوع آنهاغیب گویی: به پیش بینی آن بیند او که دیده نیند منجمان سطرلاب آسمان پیمای. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش جنگی
تصویر پیش جنگی
کیفیت و حالت عمل پیش جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
چیدن قبل از موعدمقابل پس چین، آنکه پیش چیند کسی که زودتر از دیگران بکار چیدن پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خری
تصویر پیش خری
عمل پیش خر خریدن پیش از موعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دین
تصویر پیش دین
پیشوای دین
فرهنگ لغت هوشیار
بدان مرد داننده اندرز کرد همی خواسته پیش او ارز کرد. (فردوسی) -7 برابر مقابل در مقام مقایسه: در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او. (سعدی) -8 ساحل کنار کرانه: بیامد تهمتن بتوران زمین خرامید تا پیش در پای چین. (فردوسی) -9 از پیش از مقابل: امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد ترسناک پیش امیر خلف آمدند شکسته و خسته و بعضی کشته و امیر خلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزند همی باید گریخت، یکی از سه حرکت حروف ضمه ضم مقابل زیر (کسره) زبر (فتحه)، نام هریک از چهار دندان جلو دهان که دو بر بالا و دو بزیر دست ثنیه (جمع: ثنایا)، مقدم ارجح برتر: ای نهان گشته در بزرگی خویش وز بزرگان بکبریا در پیش. (انوری) -13 آنکه در بازی حق تقدم دارد. -14 مقدمه دیباچه: پیش را دانستی. یا از پیش. در قدیم در سابق: بگردوی من نامه ای کرده ام هم از پیش تیمار او خورده ام. (فردوسی) یا از پیش. از جانب از طرف: و حکم شد که مولانا صاعد باز گردد و برعایا رساند که هر ظلم و زیادتی که مولانا قطب الدین بارتکاب آن جسارت نموده از پیش او بوده نه بر حسب فرموده حضرت صاحب قرانی، قبل از پیش از: احمد ایشانرا آورد و آنچه از پیش مرگ خوارزمشاه ساخته بود. . باوگفت... . یا از پیش خود. پی اشاره غیربخودی خود: از چه خاکی ای دل ویران، که از روز ازل هیچکس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا. (قدسی آنند. لغ) یا به پیش، فرمانی دسته سربازان را برای حرکت بطرف مقابل. یا پیش از. قبل از سابق بر: و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست. یا پس و پیش (از لحاظ مکان) مقدم و موخرجلو و عقب روبرو و پشت سر: گشاده نباید که دارید راه دو رویه پس و پیش آن رزمگاه. (فردوسی)، (از لحاظ زمان) موخر و مقدم سابق و لاحق: همه را زاد بیک دفعه نه پیشی نه پسی. یا پیش از این. قبلا سابقا: پیش از این اهالی بغداد بواسطه مخالفتی که با عسا کرما بنیان نهادند... خود را و مملکت را بر باد دادند... . یا پیش از ظهر. قبل از ظهر مقابل بعد از ظهر پسین. یا در پیش. قبل از پیش از: زنان دشمنان در پیش ضربت بیاموزند الحانهای شیون. چنانچون کودکان از پیش الحمد بیاموزند ابجد را و کلمن. (منوچهر)، درنزد بمذاق بسلیقهء: گفت: جوع از صبر چون دو تا شود نان جو در پیش من حلوا شود. (مثنوی) ترکیبات فعلی. یا از پیش بردن چیزی را. کامیاب شدن در آن غالب آمدن: هر آنک استعانت بدرویش برد اگر بر فریدون زد از پیش برد. (سعدی) یا از پیش برداشتن، از بن برکندن، کاری را کاملا انجام دادن، یا از پیش پای کسی بر خاستن 0 بتعظیم او بر خاستن: ما خویش را سبک پی دنیا نکرده ایم از پیش پای باد نخیزد غبار ما. (تاثیر آنند. لغ) یا از پیش چیزی رفتن، آنرا ترک گفتن از آن شانه خالی کردن: من هوا دار قدیمم بدهم جان عزیز نوارادت نه که از پیش غرامت بروم. (سعدی) یا از پیش رفتن، میسر بودن کفایت شدن روا گشتن: ترا که هر چه مرا دست میرود از پیش ز بیمرادی امثال ما چه غم داردک (سعدی) یا از پیش رفتن حرف (سخن)، موثر افتادن سخن نتیجه دادن آن: ره بی دلیل گم نکند کاروان عقل در وادیی که حرف من از پیش میرود. (تاثیر. آنند. لغ) یا از پیش کسی بودن، از آن بودن برای او بودن: اگر باز بینم ترا شادمان پر از درد گردد دل بد گمان. از آن پس جز از پیش یزدان پاک نباشم کز اویست امید و باک. (فردوسی) یا از پیش کسی نرفتن یا از پیش نرفتن کاری کسی را. قادر نبودن (یا نشدن) وی بر آن: چون خدا میخواست از من صدق زفت خواستش چه سود چون پیشش نرفت. (مثنوی) یا پیش از کسی یا چیزی بودن یا از کسی پیش بودن، بر او مقدم بودن بر او برتری داشتن، یا پیش خودمان بماند. این سر را نگهدار. بکسی مگو، نشنیده بگیرخ یا در پیش داشتن کاری را. به آن مواجه بودن موظف بودن بانجام دادن آن: مهمی که در پیش دارم بر آر و گرنه بخواهم ز پروردگار. (سعدی) یا در پیش شدن، تقدم. یا در پیش کردن، تقدیم تقدمه. یا در پیش گرفتن چیزی را. بدان پرداختن، اجرای آنرا وجهه همت خود ساختن: من ازین باز نیایم که گرفتم در پیش اگر میرود از پیش و گر می نرود. (سعدی) یا در پیش نهادن، عرضه کردن: آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند. (سعدی) برابر مقابل جلو روبرو در حضور بنزد قدام امام مقابل پشت سر عقب: و ارتفاع این دکه مقدار سی گز همانا باشد و از پیش روی دو نردبان برآن ساختست که سواران بر آن روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فنگ
تصویر پیش فنگ
در مشق سربازان بجلوی رو آوردن تفنگ بطور عمودی
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک کوه و قرب دامنه آن، قسمت قدامی کوه ظن سوی کوه که برابر باشد مقابل پشت کوه
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و غیره بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش مصون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و غیره بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش مصون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش هنگ
تصویر پیش هنگ
پیشرو لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکنی
تصویر پر شکنی
پر آژنگی پر چینی پر نوردی پرانجوغی
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
پارچه ای که به وسیله آن قسمت جلو سینه و دامن را می پوشانند تا هنگام کار لباس کثیف نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش فنگ
تصویر پیش فنگ
((فَ))
عملی است که سربازان با تفنگ انجام دهند بدین طریق، نخست تفنگ عمودی به زمین و مماس با پای راست قرار دارد با یک حرکت تفنگ را با دست راست از زمین بلند کنند و در هوا بچرخانند و پاشنه آن را در کف دست چپ گذارند و با حرکت دیگر دست راست را به جای خو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش بینی
تصویر پیش بینی
عاقبت اندیشی، حزم، احتیاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
با احتیاط، دوراندیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش روی
تصویر پیش روی
Forwardness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش بینی
تصویر پیش بینی
Forecast, Contingency, Prediction, Prognostication, Projection
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
Clairvoyant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پیشانی، پیشانی بند
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ای در کجور، پی ریزی بنا، شالوده ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بالکن، عمل سم زدن گاو یا اسب به هنگام خشم و مبارزه جویی، پیش کدنن، کندن زمین و شخم زدن
فرهنگ گویش مازندرانی